لج درار به اصطلاح خوش اخلاق

ساخت وبلاگ

خیلی وقت بود که میخواستم بیام اینجا،ولی خب نشد که بشه.
همونطور که خیلی وقت دلم میخواد برم تو دفتر رایان یادداشت کنم ولی اونم نمیشه .
یا کار پیش میاد یا حسش نیست یا یک بار هم دفتر رو برداشتم که یادداشت کنم ولی همون لحظه انگار که ذهنم خالی بود از نوشتن.

تقریبا شروع سال جدید خوب بود،اخر فروردین رفتیم سفر شمال و خیلی خیلی خوب بود،بعد از اون هم برای تعطیلی اردیبهشت رفتیم سدتبارک و اونم پر از ارامش و حال خوب.سکوت خوبی داره برام و انگار که ذهنم رو رفرش میکنم اونجا.
احتمال داره تعطیلی خرداد هم دوباره بریم،باید دید چی پیش میاد

تولد رایان نزدیک و حسابی این روزها ذهنم رو درگیر کرده،از تزئینات گرفته تا اماده سازی کیک و ... امیدوارم که بتونم همه رو به شکل خیلی عالی پشت سر بزارم.تا اینجا کار که از خودم راضی هستم،ولی غول اخر میشه کیک تولد که باید دید چه میکنه این بازیکن
تولد مامان وبابا هم که نزدیک تر از رگ گردن بهم.

دیشب رایان از هیجان اینکه یک وقت تماشای گوشیش عقب نمونه تو شلوارش جیش کرد و بعد اصرار که باید بهم گوشی بدی بعدش،میگم باید اول یک صحبت بکنیم و فرصت نمیده حرف بزنم یک بند گریه و نق نق و از اونطرف هم اقای محترم شروع کردن به غرغر کردن.
وسط اونا گشنه هم شده و اصرار داره که من الان این کرفس رو بخورم کم حتما شام هم میخورم.یکی نیست بگه حالا تو اینو بخور وسط این هاگیر واگیر بعد به فکر شبت باشبعضی وقتا حسابی لجم میگیره از اینکه این همه به فکر شام و خوراکی .

خلاصه که دیگه شب رو مخی بود،سینک رو درست کرده بعدم رفته و کل تمیزکاری اشپزخونه مونده،اون وسط رایان گریه میکنه اقای محترم گرسنه است و خودمم نیاز به حمام داشتم و از طرف دیگه داشتم تزئینات گیفت رو درست میکردم هی نفس عمیق کشیدم .... شب که تو اتاق دارم وسایلو جمع میکنم و رایان رو صدا میزنم پررو پرور میگه چرا داد میزنی پاشو بیا اینجا بگو ؟؟؟
از شدت خستگی فقط میخواستم برم کمرمو راست کنم،اتاق خوابم که بمب خورده بود
شما خیلی کارت درست خیلی حواست به تربیت بچه است خودت بهش بگو باباجان پاشو برو،مامان گناه داره.

نه اینکه بپری به من؟

کاش همون اندازه هم که به فکر خودت و رایان هستی به فکر منم باشی.... خوبه میبینی چقدر اذیتم میکنه و به جای حمایت کردن ازم،تازه غر هم میزنی؟دستت درد نکنه بابا.
یعنی به شما باشه که یک گوشی بهش میدی و به کارای خودت میرسی و بعدم تو ذهنت اینه که چقدر من خوب با بچه تا میکنم و این مریم اصلا نمیتونه و ....اره بابا شما خوب ما بد لطفا شما که اینقدر خوبی کلا همه کاراشو به عهده بگیر دیگه

شبم که ساعت 12 شب تشریف اوردن تو تخت هی خوابیده بعدش که یک هو بیدار شده طبیعی میکنه که اره داشتم به تو فک میکردم(.. خودتی )
بدم میاد از این حرکتت که ادمو منتظر میزاری و بعد حق رو میدی به خودت و وانمود میکنی که الان من اصلا خواب نیستم یا من شرایطم اوکی هست و ....دیگه بهتر اینو بشتر از این باز نکنم که دیشب چقدر دلم میخواست وقتی خروپف میکردی بالشت بزارم رو صورتت که صدات شنیده نشه با اون اورکست سنفنیکت.

شیرمادر یا شیرخشک...
ما را در سایت شیرمادر یا شیرخشک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : faslemaryam بازدید : 120 تاريخ : جمعه 10 تير 1401 ساعت: 5:42