مغزدرد

ساخت وبلاگ

هر چی داره بزرگتر میشه،بیشتر غر میزنه و بیشتر و بیشتر

گاهی اوقات علی رغم تمام احساس مادرانه و علی رغم تمام دوست داشتنش واقعا خستم میکنه.
چهارشنبه رفتیم پیش مشاور تا شاید راه حلی برای ترس هاش پیدا بشه ولی بازم همون تکراری هایی که تو کتاب های روانشناسی یافت میشه یا تو پیج های اینستا میشه خوند.
هری چی میگفتم این کار ها رو کردم برای جدایی محل خوابش از خودمون ولی انگار نه انگار.
ته این مشاور با اون هزینه گزافی که دادم شد اینکه متوجه شدم تمام زندگیمون رو گذاشتیم برای رایان و این خیلی بده.درسته که بجه پاره تن ادم ولی این حد از انرژی گذاشتن براش خیلی زیاد.
موقعی که دکتر بهم گفت که چه جوری یک سال و نه ماه داعم خودتو وقفش کرده بودی و از خوابت زدی خیلی برای خودم غصه خوردم،بهم گفت فکر نمیکنی در حق مریم ظلم کردی و اونجا بود که به خودم و اون روزا فکر کردم و دوباره سختی و غم اون روزا اومد سراغم.

حرفاش برای منو امیر یک تلنگر بود،درسته که در خصوص ترس رایان کمکی بهمون نکرد ولی باعث شد یک ضربه به خودمون بزنیم و بهمون گفت شما دوتا ار هز کسی برای همه دیگه واجب ترین.
مامان اینا که بیان تصمیم داریم بریم با هم پیاده روی و این موضوع خیلی خوبه.
منم از اون روز تصمیم گرفتم یک سری کارهای رایان رو بزارم به عهده خودش،مثل تکالیف و غذا خوردن.
نمیدونم شاید تاثیرش همین چند روز باشه ولی واقعا دوست ندارم ادامه دار باشه وبرای مابقی روزهای زندگیمون هم این وضعیت ادامه دار بشه...

شیرمادر یا شیرخشک...
ما را در سایت شیرمادر یا شیرخشک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : faslemaryam بازدید : 13 تاريخ : سه شنبه 3 بهمن 1402 ساعت: 17:17