در دلم غوغایی است

ساخت وبلاگ
نمیدونم چرا ولی یک حسی بهم میگفت روزی که بیام سراغ وبلاگ حتما یک پست از امیرعلی توش در مورد این روزا و شرایط من ثبت شده.
راستش دلم یک جوری شد وقتی دیدم اخرین پست مربوط به مطلب خودم بوده ....

چند روزی هست که دلم برای تخته سیاه حرفام تنگ شده،جایی که شاید به عنوان یک تخته سفید یا سیاه هست برای ثبت نوشته هام که یک جورایی حرفای درونیم هست.

رایان عزیزم به دنیا اومد.
در تاریخ 96/03/04

در نهایت سلامت و حال خوب و هزار هزار مرتبه باید خدا رو شاکر باشم برای این هدیه.
درد زایمان رو با تمام سختی هاش و به عشق و امید رایان تحمل کردم.هر بار که درد های طاقت فرسا می اومد سراغم فقط امیدم به این بود که ماحصلش شیرین و میتونم با حال خوب بعدش پسرم رو در آغوش بگیرم و برای خودم کلی روزهای آبنباتی تصور میکردم ...

متاسفانه بخیه ها باهام سازگاری نداشت و همین ناسازگاری باعث شد که من تا امروز نتونم به تمام اون وعده هایی که تو ذهنم به خودم داده بودم برسم.نزاشته بتونم حال خوب مادر شدن را با همین طعم خوشش به درستی بچشم و این درد لعنتی حسابی اذیتم میکنه.

امیرعلی از روز اول بهم میگفت تحمل کن دو هفته دیگه همش تموم میشه.
گفتن این جمله خیلی ساده است چون نمیدونه که من چه روزایی رو شب میکنم.نمیدونه این درد تا کجا با روح و روان من بازی میکنه ....

بهم میگن مریم مراقب باش افسردگی بعد زایمان با این شرایط بهت مسلط نشه.تو دلم میگم ..... بی خیال دلم.

از فردای پیش روم خیلی می ترسم.از بیمارستانی که دوباره باید برم.از دکتری که باید دوباره بیاد بالای سرم و از سوزنی که باید با نخ بخیه پُِر بشه .
فقط دعا میکنم فردا به زودی تموم بشه و فرداهای بعدش خیلی فرق کنه با روزهایی که تو هفته گذشته سپری کردم.
خدایا حکمت این دردها رو نمیدونم ولی همونطور که ازت خواستم موقع زایمان باید همه گناهامو پاک کنی به من هم هیچ ربطی نداره .
خودت گفتی که زایمان طبیعی تمام گناه ها پاک میشه پس من هم زایمان طبیعی کردم هم این همه درد کشیدم و ظاهرا باز هم باید بکشم.

خدایا همراهم باش در تمام شرایط سخت ...

شیرمادر یا شیرخشک...
ما را در سایت شیرمادر یا شیرخشک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : faslemaryam بازدید : 155 تاريخ : يکشنبه 14 خرداد 1396 ساعت: 22:26