خداروشکر

ساخت وبلاگ
یک هفته سپری شد و امروز درست اولین روز هفته ای که برای آخرش کلی برنامه ریزی های خوب خوب کردیم.
هفته قبل کمردرد خیلی ریزی توم شروع شد،اول از باسن شروع شد و هر چی به سمت شب میرفتیم این درد بیشتر میشد.از 5 شنبه این درد خیلی شدیدتر شد و روز جمعه اومد تو کمرم.دردش به شکلی که وقتی راه میرم کاملا لنگ میزنم.
امروز صب داشتم به رایان شیر میدادم و با خودم میگفتم چقدر بی انصاف هستن مادرانی که به خاطر خودشون این نعمت و این حس آرامش رو از بچه میگیرن و می بندنش به شیرخشک.
درسته خیلی سخته و خیلی ادم کلافه و بی قرار میشه،ولی ته تهش اینه که وقتی به چهره بچت نگاه میکنی و میبینی چه ارامشی رو داره از اون حال میگیره دیگه دلت ضعف میره و دلت میخواد که بخوریش.

دیروز بیرون شهر بودیم با دوستان.
یکی از بچه ها که خیلی وقت بود ندیده بودیمش رو بعد از مدتها ملاقات کردیم و تو این ملاقات متوجه شدم که دیگه رفت و آمد کردن باهاش خیلی درست نیست.
خیلی خیلی 6 میزد.حالا از هم 5شنبه که باهاش برخورد داشتم با خودم میگم خدایا شکرت ...
خداییش مردی که اینطوری باشه به درد زندگی نمیخوره.
یا بهتر بگم من مردی که اینطوری باشه رو برای زندگی نمیپسندم.

خداروصدهزار بار شکر که امیرعلی مَن واقعا مَرد و بودنش در کنارم باعث آرامش .

هفته خوبی داشته باشیم انشاالله 

شیرمادر یا شیرخشک...
ما را در سایت شیرمادر یا شیرخشک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : faslemaryam بازدید : 140 تاريخ : پنجشنبه 22 آذر 1397 ساعت: 21:48