حس جالبی داره مرور کردن گذشته و سپری کردن روزهای امروز و ندونستن آینده .
امروز قرار بود کارگر داشته باشم و مرخصی باشم و در کنار رایان.
ولی الان سرکار هستمو رایان خونه مادرشوهرم.
کارگر بدقولی کرد و زد زیرش و دست منو گذاشت تو پوست گردو و حالا من با وجود رایان چه جوری به کارام برسم؟تا استارت یک کاری رو میزنم هزارتا کار به کارم اضافه میکنه و عملا خونه شلوغ تر و نامرتب تر میشه
دیشب فوق العاده برای خوابش اذیت کرد و حالا واقعا نمیدونم که چه کنم.
دیشب شربت ندادم و امیرعلی هم میگه دکتر نمیخواد ببریش ِ چه میدانم که چه شود .
کاش که خوابش خوب بشه .
برچسب : نویسنده : faslemaryam بازدید : 165