مهر که میاد انگار ادما رو با خودش می بره تو یک حس و حال دیگه.
یک حس و حالی که انگار همه درکش میکنن .
امروز صبح ساعت 6.35 از خونه زدم بیرون؛پیاده اومدم سمت شرکت.تو راه محصل ها رو می دیدم که دارن میرن مدرسه و جالبیش برام این بود که بچه های سن راهنمایی و دبیرستان اصلا ذوق و شوق مدرسه رو نداشتن .
اکثرا چهره ها داغون و بی حوصله بود در صورتی که من خودم اول مهر هر سال کلی خوشحال بودم که دارم میرم مدرسه .
از امروز میخوام ساعت کارم رو کامل کنم.
7:20 بیام سرکار ولی دلم برای رایان یک جوری.اگر بتونم باهاش کنار بیام که بچه است و دو روز دیگه یادش نمی مونه خیلی خوب.
باید دید روزهای بعد چه می شود .
خیلی دوست دارم دکور خونه رو تغییر بدم- اتاقا -پذیرایی .
جالب اینجاست که دیروز تو اینستا میدیدم چند نفری که دنبالشون میکنم اونا هم به همین شکل هستن و این برام جالب بود.
چندوقته عجیب دلم میخواد برم بازار شوش تهران - گاهی با خودم فک میکنم من باید شغل ازاد می داشتم. چون از این مدل کارا خوشم میاد .کاری که برای خودم باشه اختیارم دست خودم باشه و .... خلاصه خودم باشم
تا چه شود ....
شیرمادر یا شیرخشک...برچسب : نویسنده : faslemaryam بازدید : 181